«صبح من» با دلنوشتهها: تازه شد. بیدار شو، جهان تازه شد. دشت همه سبز و آسمان همه صدای آواز پرنده گشته. نور رنگ دیگری به خود گرفته. چشمانت را ببند. پنجره را باز کن. نفس عمیقت را باید اینجا خرج کنی. رایحه گل هوش از سَر میبرد. حالا که حس کردی چشمانت را باز کن. باز کن ببین که طبیعت باز هم شکوفا شد.
باز هم تغییر و تلاش. همه سبز و تازه. انگار این زمین با زمین زمستان فرق دارد… نه همان است. طبیعت توانسته تازه شود، تو چرا نتوانی؟ تازگیت را به اطرافیانت هدیه بده تا تو هم روح همه را جلا دهی. نفَس باز کنی. نه مثل آسمان پُر دود زمستانی نفس بگیری. به زندگیت روح تازه بِدَم.
قرنهاست بهار، بهار است اما هر بار انسان از دیدنش مَست میشود. مست کننده باش نه خسته کننده. تازه شو و به همه نشان بده که تازگی زندگیست حتی اگر قرنها بگذرد و تکرارش کنی.
سال خورشیدی تمام شد و دوباره قرار است به دور خورشید سفری نو کرد. این بار با دهانی و فکری و وجودی روزهدار. آری تمام وجودت به روزه بنشیند. سال تازه شد و تو هم با روزه درونت را تازه کن. نخوردن و نیاشامیدن را همه بلدند. یکی میشود مرتاض و یکی میشود عابد. فرق است که چرا نخوری و نیاشامی. روزه فقط این نیست بالا تر است. هر چه پلیدی داری کنار بگذار. بگذار در شب قدر همه را آتش بزنی و روحت دوباره پاک شود. دوباره بهاری شوی. چه مبارک نوروزی. روزه نوروزی.
خورشید، این بار قرار است روزهای نوروزیت به جای خوردن و … به اراده مولا لب تَر نکنم. نه خوراک جان نه خوراک فاسد روح. همه ورود ممنوع. سین هفت سینم این بار از هفت میگذرد. سین سکوت تا گناه نکنم. سکوت و خاموشی به هنگام وسوسه شیطان. غیبت، تهمت، ریا، تملق، ناسزا، دروغ …. زبان این بار قرار است روزم نو شود و بعد روحم را نو کنم. سکوت کن که هر چه میکشم از حرکت ماهیچهای توست. روزه میگیرم تا تو را رام کنم… .