دلنوشته: خدایا شکرت، امشب هم به خیر گذشت!

«صبح من» با دلنوشته‌ها: مثل همیشه پیرمرد از صندلی تاشو مشکی‌اش با صدای «خدایا شکرت امشب هم بخیر گذشت»، بلند شد. نزدیک غروب آفتاب بود. صدای قرآن از مسجد در محله پیچید. پیرمرد مسیر حیاط خانه را به زحمت گذراند. جانمازش را برداشت و به طرف مسجد راهی شد. تا مسجد راهی نبود. اما پیرمرد … ادامه خواندن دلنوشته: خدایا شکرت، امشب هم به خیر گذشت!