«صبح من» با دلنوشتهها: ای کاش ابر بودم و تنها در زمین تو میباریدم. ای کاش مِهر بودم و گرمابخش وجودت میشدم. ای کاش ماه بودم و با مهتاب، آرامش بخش شبهایت میشدم.
ای کاش هر چه بودم و هستم، تنها مایهی خوشنودی تو باشدم. تو دلت آرام باشد، همه چیز خوب است.
اگر به تلاطم بیفتی، روزگار من چون شبِ سیاه است.
آرام باش. من آمادهام که همه هستیام را نثارت کنم تا تو رنج نبینی. نگران مباش. نگرانیات، آشوب دلم را زیاد میکند.
نیک بدان، عاشقت هستم. چه بخواهی چه نخواهی، دوستت دارم. نمیخواهم آسیبی به تو برسد، هرچه هست را در دل نگه میدارم.

بعد از مدتها دوری آمدهای تا گله کنی؟ اشکال ندارد گله کن! همه را به جان میخرم. میدانی چرا؟ چون خدا مرا «مادر» آفرید. آفرید تا تمام و کمال از محبت سیرابت کنم. هر چه گویی، دلگیری از تو به دل نخواهم گرفت.
باز هم میخواهی بروی؟ برو… برو ولی برگرد. برو ولی به فکر دیدار باش. مگذار چشمانم به در خشک شود. بیا که با هرچه کردی، آغوش پناهم به تو باز است.
من درس «رحمانیت» را از خدای خود، آموختم… پس ببین خدای من چگونه «رحمان» است.
فرزندم! خود را به آغوش «مهر» خدا بسپار تا از همه خطرات در امان باشی…. برگرد…