«صبح من» با دلنوشتهها: ای تیغ چقدر بی مهری. چگونه بر سرش فرود آمدی؟ زهرآگین تا کجا فرو رفتی؟ این علی است. همان ابو تراب. نفرین بر تو هم بریدی و هم شکافتی. میدانم مادهای، فرمان داری در دنیا ببری و بشکافی. پس چه بخت سیاهی گریبانت را گرفت که قرعه به نام تو افتاد. زهر آلود شدی. به دست ابن ملجم منفور افتادی. بر سر علی فرود آمدی.
میخواهم بگویم ابن ملجم که هیچ، شمشیر تو چرا بریدی؟ چرا چاقوی ابراهیم نشدی تا گلوی اسماعیل نشکافد. چرا هر چه تیزت کردند تو هم تیز شدی؟ آری به در و دیوار شاکیم. میدانم استعدادت همین بریدن است. ای کاش عقل داشتی تا بدانی سر پدر و گلوی پسر را نبری.
امیرمان را گرفتی. مولای ما در بستر افتاد. همان علی که تمام تلاشش رسیدگی به امور مردم بود. خون همسر زهرا بر تو نشست. چگونه تحمل کردی؟ شمشیر بگذار هر چه فریاد دارم بر سرت بزنم. دلم بیقرار است. علی جایش خالیست. علی را اینگونه در محراب معشوق از ما گرفتی
و دیگر هم جنسهایت حسینش را گردن زدند.
خدایا ای کاش شمشیرها نمیبریدند. ای کاش تیز نمیشدند تا استخوان را إربا إربا کنند. ای کاش و ای کاش … اما نه اینها بهانه است. ای کاش بشر رشد میکرد و سفاک نمیشد. ای کاش انسانیتش را به درهم و دینار نمیفروخت که تا پای زر و سیم به وسط آمد تمام هستیش را به تاراج گذاشت. یکی شد قاتل در صف نماز جماعت و دیگری شد قاتل به روی سینه نشسته تا از قفا ببرد همه دار و ندار زینب را.
خداوندا به حق علی ما را لحظهای به خود وامگذار تا در منجلاب لذات دنیا محراب علی را با خونش شستشو دهیم.